نقش

من و زندگی

در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمی آمیخت
و کسی کس را نمیدید از ره نزدیک
یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
و به ناخن های خون آلود
روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچ کس دیگر
شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید
از میان برده است طوفان نقش هایی را که
به جا ماند ازکفه پایش
گر نشان از هر که پرسی باز
برنخواهد آمد آوایش
آن شب
هیچ کس از ره نمی آمد
تا خبر آرد از آن رنگی که در کار شکفتن بود.
کوه:سنگین.سرگردان.خونسرد.
باد می آمد ولی خاموش.ابر پر میزد ولی آرام
لیک آن لحظه که با ناخن های دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز
رعد غرید.کوه را لرزاند.
برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی آن در لحظه ای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان میماند
امشب  باد و باران هر دو میکوبند
باد خواهد برکند از جای سنگی را وباران هم خواهد از ان سنگ نقشی را فروشوید
هر دو میکوشند.می خروشند!
لیک سنگ بی محابا در ستیغ کوه مانده
 برجا استوار انگار با زنجیر پولادین
سال ها آن را فرسوده است
کوشش هر چیز بیهوده است
کوه اگر بر خویشتن پیچید.سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند و نمی فرساید
آن نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک
یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت در شبی تاریک
                                     
                                            سهراب سپهری
 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
نوشته شده در پنج شنبه 8 آبان 1393برچسب:سنگ,نقش,ساعت 13:15 توسط سرکش|

آخرين مطالب
Design By : ghalebeweblog.ir